ابر انسان در اندیشه شرق و غرب
فلاسفه از زمان ارسطو تا به حال انسان را حیوان ناطق دانسته اند یعنی موجودی که فرق او با دیگر جانداران نطق است.
نیچه
فردریش ویلهلم نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴میلادی) را فیلسوف هزارهها نامیدهاند. آندره مالرو در مورد او مینویسد: "تمام اندیشههای بنیادین قرن بیستم یا از آن مارکس است یا نیچه"
کتاب "چنین گفت زرتشت"
ابرانسان، بالاترین درجه وجود است که در آن فرد میتواند به کنترل کامل بر خویش دست پیدا کند. برای زرتشت، ابرانسان درجه و وضعیتی است که در مسیر رسیدن به آن قدم بر می دارد، همچنین آن را به حواریونش آموزش میدهد. تکاملی که زرتشت در ابرانسان به دنبال آن میگردد، بیشتر نوعی تکامل معنوی از خودآگاهی است. به نظر زرتشت، انسانیت هنوز هم به مفاهیمی خرافی در رابطه با خدا و مسیحیت گره خورده است.
تنها از طریق حسادت است که انسان می تواند ترفیع یابد و به جایگاه ابرانسانی برسد. در ابتدا زرتشت بر این امید است که تمامی انسان ها قابلیت ابرانسان شدن را خواهند داشت، اما به زودی متوجه می شود که وجود سلسله مراتب در جامعه نیاز است برای اینکه افراد به همدیگر حسادت ورزند و در نتیجه به جایگاه ابرانسانی نائل شوند.
زرتشت مفاهیمی همچون خیر و شر، شیطان و بهشت را همچون وهم هایی میداند که مردم را محدود کرده و آنها را در وضعیتی قرار داده است که نمیتوانند بر سرشت خود فائق آیند. بدون این باور که خدا مرده است، فرد نمیتواند رشد کند و به جایگاه ابرانسان دست یابد.
پیر ابر سوفرن میگوید: ابرانسان در نزد نیچه یک نوع جدید نیست که مخلوق انتخاب طبیعی باشد و مثلاً همان طور که انسان اندیشهورز جانشین انواع پیشین نوع میمون شده است، ابرانسان نیز جانشین انواع انسان فعلی شود. ابرانسان به یک نژاد جدید تعلق ندارد. اما آنچه الزام و ضرورت دارد، این است که اگر ابرانسان چیزی است که خود انسان میتواند روزی به آن تبدیل شود، پس در همین معنا انسان باید پس از مرگ خدا بتواند به ابرانسان تبدیل شود.
من به شما ابر انسان را میآموزم... بوزینه در برابر انسان چیست؟
چیزی خندهآور یا چیزی مایه شرم دردناک. انسان در برابر ابرانسان همینگونه خواهد بود:
چیزی خندهآور یا چیزی مایه شرم دردناک... ابر انسان معنای زمین است.
از نظر نیچه آنچه که در انسان و جهان اصل است اراده به قدرت است و هدف زندگی نیز خواست قدرت است. از نظر او آن چه بیش از همه با انسان به مبارزه برخاسته مسیحیت است. مسیحیت با نیازهای اساسی و طبیعی انسان به ستیز پرداخته و او را محکوم و مطرود ساخته است. کلیسا عشق به زمین و هر آنچه که زمینی است را نابود ساخته است و تلاش خود را کرده تا از انسان موجودی ناقص الخلقه و جانوری بسازد. برداشت وی از مسیحیت موجب شده تا وی با خدای برخاسته از تفکر مسیحی نیز به مبارزه برخیزد.
مولانا
تنها ابر انسان شایسته فرمانروایی عوام است نه کس دیگری. در برخی از آثار خود ابرانسان را شخص قیصر همراه با روح مسیح میداند و در جایی نیز وی را آمیختهای از ناپلئون و گوته به شمار میآورد. اما مولانا جلال الدین محمد بلخی(۶۷۲-۶۰۴ هجری قمری)که به تعبیر ویلیام ساروت مدیر انتشارات آکسفورد نمیتوان نقش و تاثیر او را در جهان علم، فلسفه و ادبیات نادیده گرفت و پائولو کوئیلو او را چون گنجی میداند که انگار قرار نیست تمام شود، انسان را موجودی دو بعدی میداند که یک بعد آن جسم است و بعد دیگر روح و هر یک از این دو نیز سیر مخصوص به خود دارد. بُعد جسمانی انسان از حیوان است و حیوان نیز از نبات و نبات نیز از جماد. اما بعد روحی انسان اصل آن از عالم لاهوت است و برای مدتی محدود به عالم ناسوت گام نهاده و در تخته بند تن اسیر شده است. به اعتقاد مولانا آدمی جوهر وجودی عالم است و هرآنچه غیر اوست فرع بر وجود وی میباشد. از نظر او هر آنچه در عالم ملک و ملکوت وجود دارد در نهاد انسان موجود است.
در سه گز قالب که دادش وانمود/آنچه در الواح و در ارواح بود
همه ی موجودات آفریده شدهاند تا انسان به کمال برسد و هدف و غایت خلقت انسان است:
خود جهان آن یک کس است و باقیان/جمله اتباع و طفیل اند ای فلان
از نظر مولانا انسان میان دو بی نهایت مثبت و منفی قرار دارد. از یک سو می تواند به قله ی کمال برسد و از ملائکه هم برتر شود و از سوی دیگر میتواند به اسفل السافلین کشانده شود و از حیوان پست تر شود. انسان زمانی به کمال می رسد که ابعاد مثبت خود را شکوفا سازد.
مولانا میگوید که انسان باید همواره به ارزیابی خود پرداخته و در تلاش باشد که خود را بشناسد. بزرگترین مانع رشد و کمال انسان ((خودپرستی)) است و نیرویی که موجب تباهی انسان میشود ((نفس اماره)) است.
مولانا هم نشینی با انسان های کامل راهم نشینی با خدا می داند:
هر که خواهد همنشینی با خدا/گو نشیند در حضور اولیا
- ۹۸/۰۵/۰۷