فلسفه، همیشه در سرشت و سرنوشت خود جامعترین و دشواریابترین حوزه دانش بهشمار آمده است. کار فلسفه و وظیفه راستین آن نقد و پیشبرد نظریه عقلانیت انتقادی است. فلسفه با پرسشهای سهمگین خود همه تصورات و تصدیقات بشری را به سپهر نقد و نظر و تمام مدلولات ناآزموده ما را به محک تجربه میکشاند.
با حضور فلسفه و وجود بصیرتاندیشانه فیلسوفان است که جهان ما تفسیر و تغییر مطلوب خود را مییابد. به تعبیر اقبال لاهوری؛
گفتند جهان ما، آیا به تو میسازد!
گفتم که نمیسازد! گفتند که برهم زن!
در تاریخ بلند و پرفرازونشیب فلسفه، فیلسوفان بزرگی چون افلاطون، ارسطو، هگل، مارکس و... بودهاند که هریک در جای خود بنیادهای جهان تجدد را بنا نهادهاند. کوژیتوی دکارتی و مقولات فاهمه کانتی را نمیتوان در معماری جهان مدرن نادیده گرفت. کشورهای پیشرفته در تاریخ و دنیای معاصر، اساسا کشورهایی بودهاند که از رهگذر بینش و فونکسیونهای فلسفی به رشد و توسعه پایدار دست یافتهاند. بدون فلسفه زندگی آسوده و امن، خیال و سراب و بطلانی بیش نیست!
با این دید و داوری، تا امکان تفکر و ضرورت تکوین اندیشه تجدد و پیشرفت هست، نمیتوان چون «آدورنو» و پارهای از معاریف تفکر و متاطیعان مکتب فرانکفورتیها، مأیوسانه از ناکامی، انقضا و پایان فلسفه سخن گفت. در فرایند پدیدهها پایان، فلسفه است و فلسفه پایانی ندارد! فلسفه هرگز در عالم و آدم از نفس نمیافتد! در روند کاهش مصائب و متاعب روزگار باید همچنان از چارهاندیشیها و درمانگریهای فلسفه استعانت کرد، همچنان میرود ز پایانش مپرس!
با فلسفه چشمانداز و افق امید گشوده میشود.
امروز وقتی از تفلسف و تکاپوهای مستمر و رهگشای فیلسوفان در بین خود سخن میگوییم، مرادمان آن نوع از تلاشهای ذهنی، مجرد و abstract نیست که مناسبات ما را در سیطره و مسیطر خود گرفته است! بلکه مقصودمان همان فلسفههای مضافاند که در جهان معاصر پشتوانه و نقطه اتکای فکری و استدلالی همه دانشهای آکادمیک محسوب میشوند.